حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژ، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چَرَند، یاوِه، ژاژ، ژاژه، چَرَند و پَرَند، دَری وَری، جَفَنگ، چِرت، کَلپَترِه، چِرت و پِرت، فَلادِه، بَسباس، تَرَّهِه
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طرم، طاق و طارم، طمطراق، طاق و طرنب، طاق و ترنب، طاق و طرنبین
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز شوکت و حشمت کنایه از نمایش شکوه و جلال و خودنمایی، سر و صدا، طاق و طُرُم، طاق و طارُم، طُمطُراق، طاق و طُرُنب، طاق و تُرُنب، طاق و طُرُنبین
آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را: گر ایدونکه رستم بود پیشرو نماند بر این بوم و بر خار و خو. فردوسی. سواران و اسبان پرمایه اند زگردنکشان برترین پایه اند سلاح است و بهرامشان پیشرو که گردد سنان پیش او خار و خو. فردوسی. بکوشم که آباد گردد زنو نمانم که ماند پر از خار و خو. فردوسی. زمینی که بود اندر او خار و خو سراسیمه در وی سپهدار گو. ؟ (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی
آنچه از گیاه هرزه از کشت زار برکنند نما و نشو کشت را: گر ایدونکه رستم بود پیشرو نماند بر این بوم و بر خار و خو. فردوسی. سواران و اسبان پرمایه اند زگردنکشان برترین پایه اند سلاح است و بهرامشان پیشرو که گردد سنان پیش او خار و خو. فردوسی. بکوشم که آباد گردد زنو نمانم که ماند پر از خار و خو. فردوسی. زمینی که بود اندر او خار و خو سراسیمه در وی سپهدار گو. ؟ (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو. اسدی
قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس). خار و خردۀ کاه. خار و خاشاک: خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا کز خس و خارنیابی مزه جز خارش. ناصرخسرو. نیک بنگر بروزنامۀ خویش در مپیمای خار و خس بجراب. ناصرخسرو. دام درافکند مشعبدوار پس بپوشد بخار و خس دامش. خاقانی. سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب بار همه خار و خس کشیدیم چو آب آخر به وطن نیارمیدیم چو آب رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب. خاقانی. ور جهانی پرشود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس. مولوی. گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی. سعدی (بوستان). در زمین آنکه خار و خس بگذاشت تخم در وی کجا تواند کاشت. اوحدی
قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس). خار و خردۀ کاه. خار و خاشاک: خار و خس بفکن از این شهره درخت ایرا کز خس و خارنیابی مزه جز خارش. ناصرخسرو. نیک بنگر بروزنامۀ خویش در مپیمای خار و خس بجراب. ناصرخسرو. دام درافکند مشعبدوار پس بپوشد بخار و خس دامش. خاقانی. سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب بار همه خار و خس کشیدیم چو آب آخر به وطن نیارمیدیم چو آب رفتیم و ز پس باز ندیدیم چو آب. خاقانی. ور جهانی پرشود از خار و خس آتشی محوش کند در یک نفس. مولوی. گهی خار و خس در ره انداختی گهی ماکیان در چه انداختی. سعدی (بوستان). در زمین آنکه خار و خس بگذاشت تخم در وی کجا تواند کاشت. اوحدی
حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین. قسمی آواز دهان وحلق و بینی بعضی از خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف). - خر و پف بلند شدن، خفتن و برآمدن آواز خرنا از دهان و خیشوم. (یادداشت بخط مؤلف)
حکایت صوت خیشوم و دهان خفته بخواب سنگین. قسمی آواز دهان وحلق و بینی بعضی از خفتگان. (یادداشت بخط مؤلف). - خر و پف بلند شدن، خفتن و برآمدن آواز خرنا از دهان و خیشوم. (یادداشت بخط مؤلف)
خس و خاشاک، آشغال، تیغ. خار. شوک: وین گل و لالۀ خاکی که همی روید با گل دانش پیشت خس وخارستی. ناصرخسرو. تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر خس و خار است حذر کن ز خس و خارش. ناصرخسرو
خس و خاشاک، آشغال، تیغ. خار. شوک: وین گل و لالۀ خاکی که همی روید با گل دانش پیشت خس وخارستی. ناصرخسرو. تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر خس و خار است حذر کن ز خس و خارش. ناصرخسرو